شهید مصطفی حالا شما نیستی اشک چشم علیرضای معصومت را پاک کنی
حالا با دیدن تصویرتان بغض می کند
اشک هایش می ریزد
دوباره حرف دلم را می نویسم،
به دور از پیچیدگی های کلام
چشمان جستجوگرم رو به سوی آسمان دوخته بودم .
خیلی پر ابهت و زیبا بود
آسمون سفیده سفید بود
دیدن منظره زیبای برفی منو باخودش می بره به
خاطرات دور و دراز زمان بچگیم
یادش بخیر دوران کودکی و بارش برف
شوق و ذوق تعطیل شدن مدرسه در روز برفی
یاد اون کوچه قدیمی و آدمای با صفایش بخیر
یاد مادر بزرگم و یاد چروکهای دست پدربزگم بخیر
رهبرم ،می آییم تامشتی محکم بردهان فتنه گران بکوبیم.مامی آییم...
همه می آییم.............
حرف های ما هنوز نا تمام ...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
دکتر قیصر امین پور